سوال امنیتی
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.
سه شنبه 1403/02/04
ش, 1394/11/24 - 13:40
گفت و گوی کوله بار با یادگار دوران دفاع مقدس:

دردهایت را فقط خودت می دانی و خدا

این جانباز شیمیایی می گوید: خانواده ام 4ماه از من خبری نداشتند. درهمان روزها هم فرزندم به دنیا آمده بود. پس از آن که به تهران منتقل شدم، وقتی در بیمارستان به ملاقاتم آمدند و بچه را دیدم، حیرت زده شده بودم در آن لحظه نمی دانستم گریه کنم یا خوشحال باشم .همسرم با دیدن این وضعیت، سربه زیر انداخته بود و مدام اشک می ریخت...
نام: شیرمحمد ملکی تولد:1342- ساری درصد مجروحیت:25درصد مدت حضور در جبهه:4سال محل سکونت:تهران به گزارش اختصاصی کوله بار،با نفس های گرمش، فاتحه ای برای ارواح طیبه شهدا و امام (ره) می خواند و در طول گفتگو  با شوق و حسرت از همرزمانش یاد می کند. "شیر محمد ملکی" جانباز شیمیایی دوران جنگ است. شیر مردی که با شروع جنگ راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد.  درباره اولین مجروحیتش در جبهه می گوید: 5 ماه از ازدواجم گذشته بود که جنگ تحمیلی شروع شد. یک ماه بعد از شروع جنگ، به عنوان داوطلب بسیجی، دور آموزش مقدماتی را در "پادگان حر" تهران گذراندم و به جبهه اعزام شدم. سال 61در عملیات آزاد سازی بستان، ترکش به کمرم اصابت کرد. بعد از دوران درمانم، درعملیات مسلم بن عقیل در سومار، دچار موج انفجار شدم.  شیرمحمد به آموزش های غواصی در جبهه اشاره می کند: سال 64 ما را به سد دز بردند تا آموزش غواصی بدهند. مربیان آموزشی 3ماه به ما آموزش دادند تا در عرض مخالف آب شنا کنیم. آنها می خواستند ما را به شناگرانی ماهر تبدیل کنند تا بتوانیم در عملیات فاو، از رود خانه اروند کنار به آسانی عبور کنیم. این آموزش ها برایمان مفید بود؛به طوری که در عملیات والفجر8 توانستیم از جزر ومد اروند کنار عبور کنیم و خودمان را به فاو برسانیم.  این رزمنده از مجروحیت شیمیایی اش در عملیات والفجر8 می گوید:نخستین بار 22بهمن سال  64 در فاو شیمیایی شدم.در این عملیات، در لشگر27محمدرسول الله خدمت می کردم. قبل ازشروع عملیات، تعدادی از غواصان از سیم خاردارهای اطراف فاو عبور کردند و خودشان را به فاو رساندند. بعد از منهدم کردن نیروهای دشمن، به رزمنده ها علامت دادیم که به طرف فاو حرکت کنند. رژیم عراق باور نمی کرد که ما این عملیات را انجام دهیم. با اینکه رودخانه جزر و مد داشت،  رزمنده ها یکی پس از دیگری وارد فاو شدند.  شیرمحمد ملکی ادامه می دهد:نزدیک صبح ، دشمن بمباران شیمیایی  را شروع کرد. بعضی از رزمنده ها همان جا به شهادت رسیدند. همه مجبور شدیم که از ماسک استفاده کنیم. بعد از مدتی متوجه شدم که بدنم تاول های بزرگی می زند اما ماندن در خط مهمتر بود و  به پشت جبهه برنگشتم.  از او درباره وضعیت جسمانی اش می پرسیم. پس از مکثی کوتاه می گوید:یک ماه در فاو بودم که مجروحیتم حاد شد. مرا به بیمارستان اهواز بردند. از آنجا به بیمارستان بوعلی تهران و سپس به بیمارستان بقیه الله منتقل شدم. عوارض شیمیایی در اعصاب و روانم هم تاثیرگذاشته بود. به همین دلیل مدتی دربیمارستان نواب صفوی بستری بودم.  شیرمحمد در ادامه می افزاید:خانواده ام 4ماه از من خبر نداشتند. در همان روزها فرزندم به دنیا آمده بود. وقتی در بیمارستان به ملاقاتم آمدند و بچه را دیدم، نمی دانستم  گریه کنم یا بخندم.همسرم با دیدن این وضعیت، سربه زیر انداخته بود و مدام اشک می ریخت.  این جانباز شیمیایی در ادامه به خاطره یکی از همرزمان شهیدش اشاره می کند: شهید"رمضان گنجی" یکی از همرزمانم بود که سال 64در بندر خرمشهربه شهادت رسید. علاقه زیادی به او داشتم و بیشتر اوقات با هم بودیم. یک روزصبح،برای انجام کاری به اهواز رفته بودم.موقع عصر وقتی برگشتم،دیدم هنوز نهارش را نخورده و منتظرم مانده است.  این یک نمونه از اخلاق نیک وی بود. همیشه می گفت که وقت شهادتش نزدیک است و سرانجام به آرزویش رسید.  وی حادترین وضعیت جسمانی اش را از سال 82به بعد عنوان می کند و می گوید: بعد از پایان جنگ تحت درمان بودم. از 6سال گذشته، مجروحیتم بیشتر بروز کرد و راهی بیمارستان شدم.در حال حاضر هم خیلی زود عصبانی می شوم و مشکلات عصبی دارم. در طول روز از30عدد قرص استفاده می کنم و برای همین، مدت زیادی می خوابم.  وی در مورد مشکلات اجتماعی خود می گوید:گاهی که به بیمارستان ساسان می روم،خیلی طول می کشد تا پزشکان مراحل بستری ام  را انجام دهند. از آنها می خواهم که در این کار، سرعت بالاتری از خود نشان دهند. به دلیل مشکلات اعصاب وروانم،کمتر از خانه خارج و در اجتماع ظاهرمی شوم.  ملکی می افزاید:جامعه ما نیازمند فرهنگ سازی جامع برای نوع  رفتار با جانبازان است. اگر بتوانیم با همکاری صدا وسیما، مطبوعات و سایت های معتبر،‌ حرفهایمان را به گوش مردم برسانیم، به نوعی فرهنگ سازی کرده ایم.  یادگار دوران دفاع مقدس به بار معنوی جبهه و تاثیرش در میان رزمندگان اشاره می کند:معنویت خاصی در جبهه حاکم بود. گاهی که از خواب بیدار می شدیم، پوتین هایمان را واکس زده می دیدیم.در جبهه چنین انسان های بزرگی بودند که دست آخر عده ای از آنها به شهادت رسیدند. همه حس می کردیم که به خدا نزدیک ترشده ایم.  شیرمحمد ملکی  در پایان می گوید:رزمنده ها در جبهه وقتی نام امام خمینی(ره) را می شنیدند، ایمانشان محکم تر می شد.آنها با حضور در جبهه نشان دادند که به رهنمودهای امام (ره) ارزش قائلند و حاضرند پای آرمانهای انقلاب بایستند. سال 61وقتی بستان را آزاد کردیم، امام(ره) گفت:«من دست شما را می بوسم که قهرمانانه   می جنگید.» رزمنده ها وقتی این پیام را شنیدند،شروع به گریه کردند و حس کردند که رهبرشان از آنها راضی است. انتهای پیام

افزودن دیدگاه جدید

درباره متن فرمت

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس وب و ایمیل به صورت اتوماتیک لینک میشود .
سوال امنیتی
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.