سوال امنیتی
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.
پنجشنبه 1403/01/09
چ, 1396/05/25 - 09:15
جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس در گفتگو با کوله بار:

زندگی ام را مدیون پزشکی به نام شهید صادق زاده هستم/خس خس گلویم،امانم را بریده

داودوندی گفت: شهید صادق زاده زمانی که متوجه مجروحیتم شد، مرا از خط مقدم به درمانگاه رساند و دوباره خودش به خط مقدم برگشت تا به دیگران کمک کند و در نهایت شهید شد.

نام: جلیل داود وندی
تاریخ و محل تولد: 1337- گلپایگان
درصد مجروحیت: 30 درصد
مدت حضور در جبهه: 4ماه
اولین سال اعزام به جبهه: سال 62


جلیل داود وندی  جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس در گفتگو با کوله بار با اشاره به اینکه قبل از جنگ، در سال 1339 ازدواج کرده و در حال حاضر 3دختر و یک پسر دارد، گفت: دخترم در آموزش و پرورش کار می کند و یکی از پسرانم به نام سعید، سال 59 در گروه شهید چمران در اهواز بود که انگشت راستش در جبهه مجروح و از نظر اعصاب و روانی، مشکل پیدا کرد و در حال حاضر،  یکی از کارمندان بنیاد شهید است.


وی همیشه در طول زندگی اش، خودش را مدیون شهید دکتر صادق زاده می داند، چون در دوران دفاع مقدس، وقتی که زخمی شده بود، او را به موقع به درمانگاه رساند و دوباره به جبهه برگشت تا به کمک مجروحان دیگر برود و در نهایت، خودش شهید شد. به اعتقاد داود وندی، اگر این شهید بزرگوار نبود، شاید او هم اکنون زنده بود.خودش در این خصوص اظهار داشت: او در بخش امدادگری جهاد سازندگی نصر اصفهان کار می کرد و گاهی برای رزمنده ها کلاس های آموزش امدادگری می گذاشت.

ماجرای اعزام به جبهه
این جانباز شیمیایی، ماجرای اعزامش به جبهه را این گونه شرح داد: سال 62 به منطقه جفیر رفتم تا درعملیات خیبر شرکت کنم. آن روزها راننده کامیون جهاد سازندگی نصر اصفهان بودم و وظیفه ام رساندن مصالح جاده سازی برای مکان های تعیین شده بود. این کار را بیشتر در شب انجام می دادیم تا دشمن ما را نبیند.  


وی افزود:روزها با تانکرآب، به رزمنده ها آب می بردم تا احساس تشنگی نکنند. با آن تا خط مقدم نمی توانستم بروم، چون ممکن بود دشمن ببیند و محل استقرار رزمنده ها  لو برود، به همین دلیل در نزدیکی آنها می گذاشتم و از آنجا با وسایل غیر قابل دید، آن را به خط مقدم می بردند.



داود وندی در این خصوص، خاطره ای هم برای گفتن دارد: اوایل کار، یک بار خودم با تانکر آب، به خط مقدم رفتم که باعث واکنش رزمنده ها شد، چون هر لحظه امکان داشت که محلمان لو برود و دشمن متوجه حضورمان شود. آب را تخلیه کردم و سریع به پشت جبهه برگشتم.
 
آب رسانی به خط مقدم
وی اضافه کرد: سال 65 در جزیره مجنون در کار جاده سازی، دقت خاصی می کردیم تا شناسایی نشویم. هدفمان آماده سازی شرایط برای انجام عملیات کربلای 4 و حرکت به سمت بصره بود. این جاده سازی باعث که رزمنده ها تا نزدیکی های این شهر بروند اما در اواسط کار، عملیاتمان لو رفت و همه به پشت جبهه برگشتند. رزمنده ها به خرمشهر رفتند.


این جانباز شیمیایی تاکید کرد: عملیات به نفع عراقی ها پیش می رفت. فردایش، خرمشهر را شیمیایی زدند و عملیات ناقص ماند. رزمنده ها به آبادان رفتند ولی دشمن آنجا را هم بمب شیمیایی زد که من هم در آنجا با این سلاح ها مجروح شدم.


داودوندی ادامه داد: موقع بمباران من در سنگرمان بودم که یکی از بمب ها در نزدیکی ام اصابت کرد.موجش به حدی بود که گونی ها به زمین ریخته شدند و مرا به گوشه پرتاب کردند. سرم گیج می رفت و مدام بوی سیر استنشاق می کردم. وقتی از سنگر بیرون رفتم، آنقدر سردر گرم بودم که اشتباهی به منطقه که شیمیایی شده رفتم. همان لحظه، یک بمب دیگر در آنجا اصابت کرد و دوباره پرتاب شدم. یکی از رزمنده ها داد زد و گفت که شیمیایی زدند و باید چفیه ات را خیس کنی. وقتی بلند شدم، مدام  دنبال آب می گشتم و در نهایت با کمک دکتر صادق زاده، یکی از دکترهای جهاد، به پشت جبهه رفتم.

پزشکی که جانم را نجات داد
وی در ادامه این خاطره اش، گفت: دکتر وقتی با آمبولانس، ما را به نزدیک ترین درمانگاه رساند، خودش دوباره به منطقه شیمیایی رفت تا رزمنده های دیگر را نجات بدهد. بعد از آن دیگر او را ندیدم و بعدها شنیدم که شهید شده است. اصلا نفهمیدم چه بر سر رزمنده های جامانده آمد.

این جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس، وضعیت جسمانی اش را در آن دوران، بد توصیف کرد و افزود: بدنم تاول زده و چشمانم در مدت کوتاهی نابینا شد. از آنجا به بیمارستان بقیه الله تهران ما را فرستادند. وقتی که پسرم به ملاقاتم آمده بود، مرا نشناخت، چون پوستم سیاه شده بود. وقتی وارد اتاقم شد، از صدایش او را شناختم و صدایش کردم. وقتی مرا دید، صدایش لرزید و خواست تا در آغوشم بگیرد.

شرایط جسمانی بعد از شیمیایی شدن
وی خاطر نشان کرد: اوایل که در خانه تحت درمان بودم، هر روز، 2 بار به حمام می رفتم و از پماد استفاده می کردم.هر روز از قطره های اشک برای چشم و  از اسپری برای سینه ام استفاده می کردم. ریه ام به حدی اذیتم می کرد که در طول روز مدام سرفه می کردم. این سرفه ها باعث ناراحتی  خانواده ام می شد. باید بگویم که مجروحیت شیمیایی به گونه ای است که با بالا رفتن سن، اثراتش حادتر می شود.


داود وندی با اشاره به مشکلاتش، اذعان داشت: بیشترین مشکلات ما مربوط به جسممان می شود، علی رغم اینکه این ها در ظاهر مشخص نیست. مثلا گاهی که برای خواندن نماز به مسجدمان می روم، صدای زیاد بلندگویش، آزارم می دهد. هر چند گاهی که به بیمارستان ساسان تهران می روم، سعی می کنم روزی را انتخاب کنم که هوای تهران صاف تر باشد.


وی در پایان با بیان اینکه برادر خانمش در دوران دفاع مقدس شهید شده است، گفت: برادر خانمم "محمد ماژپناه" در عملیات کربلای 5 در خرمشهر شیمیایی شد که سال 65 به دلیل ضایعه شیمیایی شهید شد. او به سفارشات دینی خیلی اهمیت می داد و به آنها عمل می کرد. می گفت که زیاد نباید مطیع مادیات دنیا باشیم. او دو فرزند داشت اما با این حال راه جبهه را در پیش گرفت و سرانجام به معبودش رسید. خیلی از شهدای ما هم از خانواده هایشان گذشتند و به جبهه رفتند و جانشان را تقدیم اسلام کردند. امیدوارم نام و راهشان همیشه زنده بماند.

انتهای پیام/ک
 

افزودن دیدگاه جدید

درباره متن فرمت

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس وب و ایمیل به صورت اتوماتیک لینک میشود .
سوال امنیتی
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.