سوال امنیتی
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.
جمعه 1403/01/10
س, 1394/11/20 - 13:04
جانباز 60 درصد شیمیایی در گفتگو با کوله بار:

شدت مجروحیت شیمیایی‌ام به حدی بود که خانواده ام مرا نشناختند

این رزمنده گفت: زمانی که خانواده ام برای ملاقات به بیمارستان آمدند من را سوار بر ویلچر به طبقه همکف آوردند اما آنها با دیدنم مرا نشناختند چراکه عوارض زیادی از بمب شیمیایی در من نمایان شده بود.

به گزارش خبرنگار کوله بار, امین امیری در سال 1344 در شیراز به دنیا آمد و سال 1362 به جبهه های جنگ اعزام شد و در بهمن 1364 در منطقه فاو و در عملیات والفجر 8 دچار مجروحیت شیمیایی شد و در مدت چهار سالی که در جنگ تحمیلی حضور داشت به درجه جانبازی 60 درصد رسید.

 

این جانباز 60 درصد در گفتگو با خبرنگار کوله بار در مورد اولین روز اعزامش به جبهه های جنگ اذعان داشت: سال 1362 از طریق پایگاه بسیج به جبهه اعزام شدم و مدتی بعد به لشگر 19 فجر در جنوب کشور پیوستم و در گردان امام علی (ع) تک تیرانداز بودم. آن روزها 18 سال داشتم و سعی می کردم وظایفم را به نحو احسن انجام بدهم.

 

وی در مورد اولین مجروحیتش خاطرنشان کرد: بهمن ماه 1364 در عملیات والفجر 8 جزیره فاو مورد حملات گسترده شیمیایی قرار گرفتیم. گردان ما برای عملیات تکمیلی آماده می شد. بعد از نماز مغرب وعشاء، بمباران شیمیایی دشمن آغاز شد. معاون گردان - شهید عبدالحسین ولی پور- مدام تلاش می کرد به بچه ها روحیه بدهد، او که دائم در میان خط مقدم حاضر می شد، براثر استنشاق گازهای شیمیایی در همان شب به شهادت رسید.

 

این جانباز شیمیایی در ادامه می گوید: کل منطقه فاو را بوی گاز برداشته بود. چند ساعت بعد از اولین بمباران وضعیت بحرانی شده بود. مدام حالت تهوع داشتم. به همراه تعدادی از بچه های گردان به عقب برگشتیم. لباس هایمان را عوض کردیم و سریع حمام آب سرد گرفتیم . قسمت هایی از بدنمان را که خوب شستشو نداده بودیم، بعدها دچار مصدومیت بیشترشده بود. شرایط سختی را می گذراندیم. تعداد مصدومان شیمیایی هر ساعت بیشتر می شد. از آنجا به بیمارستان صحرایی رفتیم. چند ساعت آنجا بودیم که با اتوبوس ما را به سمت بیمارستان تختی اهواز منتقل کردند.  من نیز به دلیل شدت عوارض شیمیایی در جاده اهواز بیهوش شدم.

 

امین امیری ادامه داد: همچنان بیهوش بودم. لحظه ای احساس کردم که سوارهواپیما هستم. ما را به بیمارستان لبافی نژاد تهران منتقل کردند و از همان ساعت های اولیه ، پزشکان در تلاش بودند، تا به وضعیت ما رسیدگی کنند. یک هفته در تهران تحت مداوا بودم. پزشکان به طور مداوم قسمت های سوخته بدنم را پانسمان می کردند. چشم چپم سوزش شدیدی داشت وهمه جا را تار می دیدم. خارش و سوختگی پوست آزارم می داد. از همه بدتر مشکلات حاد تنفسی ام بود.

 

این جانباز 60 درصد در ادامه یادآور شد: برادرم "عزیز امیری" نیز در عملیات والفجر 8 در فاو به شهادت رسید.

این رزمنده دوران هشت سال دفاع مقدس در ادامه به روزی اشاره کرد که خانواده اش در بیماستان لبافی نژاد به ملاقاتش آمدند؛ خانواده ام با اطلاع مسئولین بیمارستان متوجه مجروح شدنم شده بودند. زمانی که به ملاقاتم آمدند، اجازه ورود به اتاقم را نداشتند. من را سوار ویلچر کردند و به طبقه همکف بردند. آنها مرا نشناختند. وقتی فهمیدند که من فرزندشان هستم، ناراحت شدند. سوختگی بدن و سیاهی پوستم باعث شده بود که مرا نشناسند.

 

وی در مورد اعزامش به کشور هلند گفت: یک هفته در بیمارستان تهران تحت مداوا بودم و بعد از آن به هلند اعزام شدم. حدود چهل روز در این کشور تحت مداوا بودم. در این مدت، وضعیت جسمانی ام کمی بهتر شد. ناگفته نماند که پزشکان هلندی تجریه زیادی در مورد درمان مصدومان شیمیایی نداشتند و بیشتر در حال کسب تجربه بودند. اما وضعیت پوستم خیلی بهتر شده بود.

 

امین امیری در زمان اقامتش در هلند در مورد مصاحبه اش با یک روزنامه هلندی ابراز داشت: چند خبرنگار به محل سفارت ایران آمده بودند. یکی از آنها پرسید حالا که از بیمارستان مرخص شدید احساستان چیست؟  در جوابش گفتم: خوشحالم که از بیمارستان مرخص شده ام، چون یک قدم به کشور و در نهایت به جبهه نزدیک تر شده ام و قصد دارم در اولین فرصت، دوباره به جبهه برگردم واز وطنم دفاع کنم.  برای آنها جالب بود که می شنیدند یک رزمنده مجروح ایرانی داوطلب حضور در جنگ است. افکارشان طوری بود که گمان می کردند ما را به زور و اجبار به جبهه می فرستند. چند روز بعد از این ماجرا به تهران و سپس به شیراز برگشتم.

 

این جانباز شیمیایی در ادامه اشاره ای به حضور دوباره اش در جبهه کرد و افزود: یک ماه در خانه استراحت کردم. چشمانم به نور حساس بود و به ناچار از عینک دودی استفاده می کردم. به مرور زمان حالم بهتر شد. اردیبهشت سال 65 بود که دوباره به جبهه برگشتم چرا که علی رغم نگرانی های پدر و مادرم دوست داشتم همچنان در جبهه حضور داشته باشم.

 

وی ادامه داد: پس از بازگشت به منطقه به دلیل مشکلات جسمی، ‌در کارگزینی لشگر 19 فجرفعالیت می کردم و بیشتر اوقات در پشت جبهه بودم.

 

این رزمنده درباره برادر شهیدش "عزیز امیری" می گوید: عزیز دو سال از من بزرگتر بود و از سال 59 در جبهه حضور داشت. او در تیپ الهادی (ع) بود و مدتی هم معاون گردان در لشگر 19 فجر بود. او هفت بار مجروح شد، اما دست بردار نبود و همه زندگی و هدفش حضور در جبهه بود و سرانجام در همان منطقه فاو که من شیمیایی شدم، او در محور دیگری به شهادت رسید. شهادت برادرم انگیزه خانواده ما را چند برابر کرد و پس از شهادت او پدر و دو برادردیگرم نیز به جبهه آمدند.

 

امیری در ادامه به ازدواج و زندگی مشترکش اشاره کرد و افزود: پس از پایان جنگ و بازگشت به شیراز در شرکت مخابرات مشغول به کار شدم. سال 70 بود که تصمیم به ازدواج گرفتم. همسرم در خانواده ای مذهبی رشد کرده بود و پدرش هم مدتی در جبهه حضور داشت و شرایط من را درک می کرد و در حال حاضر دو فرزند دختر به نام های فاطمه و زینب دارم.

 

وی درباره وضعیت تحصیلی و ورزشی اش می گوید: تحصیلاتم را تا پایان دوره متوسطه ادامه دادم. به ورزش های پینگ پنگ و فوتبال علاقه دارم. فوتبال بازی می کنم و با ورزش احساس بیگانگی نمی کنم. فکر می کنم ورزش از نظر ایجاد روحیه برای جانبازان، تاثیر فوق العاده ای دارد. به نظرم جانبازان باید فعالیت بدنی مناسبی داشته باشند و در فعالیت های اجتماعی شرکت کنند و بیهوده خودشان را در خانه حبس نکنند.این گونه وضعیت روحی و جسمی مطلوبتری خواهند داشت.

 

 

این جانبازشیمیایی در پایان گفت: باید تلاش کنیم به طور موثر و عملی به ترویج فرهنگ جهاد و شهادت در میان نسل های امروزی فعالیت کنیم چراکه دفاع مقدس، قطعه فراموش نشدنی در تاریخ کشورمان است و باید آن را حفظ کنیم  و معنویت، صفا و اخلاص بچه های جبهه در آن روزها باید به نسل امروزی آموخته شود.

 

 

انتهای پیام/ ف

افزودن دیدگاه جدید

درباره متن فرمت

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس وب و ایمیل به صورت اتوماتیک لینک میشود .
سوال امنیتی
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.