رهبر انقلاب آثار كدام نويسندهها را مطالعه و معرفي كردهاند/ داستاني كه نرگس آبيار در محضر رهبر انقلاب خواند
يكي از خاطرات دلنشين و نوستالژيك متولدين دهه 50 و 60 برنامه قصه ظهر جمعۀ راديو است. برنامهاي كه با صداي گرم و دلنشين رضا رهگذر (سرشار) اجرا ميشد. در آن سالها كمتر جمعهاي بود كه اين برنامه را از دست بدهيم و كمتر كسي بود كه ساعت يك و نيم بعد از ظهر پاي راديو نباشد. اين قصهگوي خوش قريحه با قصههاي حماسي و جوانپسند خود همه را پاي راديو ميخكوب ميكرد.
امسال بعد از بيش از دو دهه تصميم گرفتيم به سراغ اين داستاننويس پركار برويم و دوباره خاطرات خودمان را با آن صداي خاطرهانگيز مرور كنيم. قرار مصاحبهاي براي روز شنبه تنظيم كرديم و به ساختمان حوزه هنري سازمان تبليغات رفتيم. ساختماني بسيار بزرگ كه جاي مناسبي براي هنرمندان بود. در بين راهروهاي تو در توي اين ساختمان به اتاقي كوچك راهنمايي شديم كه دكتر سرشار در گوشهاي از آن ميز خود را قرار داده بود.
مصاحبه را با ديدارهاي ايشان با رهبر معظم انقلاب شروع كرديم و اصرار داشتيم كه عكسهايي از جناب سرشار بگيريم. ايشان البته تاحدي نسبت به گرفتن عكس انتقاد داشتند و معتقد بودند كه اغلب رسانهها عكسهاي خوبي نميگيرند؛ از قضا در همين حين شارژ باتري دوربين ما هم تمام شد و مجبور شديم با تلفن همراهمان عكس بگيريم! اميدواريم ايشان اين عكسها را بپسندند.
آنچه در ادامه ميآيد مشروح مصاحبه مشرق با رضا سرشار ، استاد دانشگاه، نويسنده، پژوهشگر و منتقد ادبي است.
*****
** به عنوان سؤال اول، از آشنايي خودتان با مقام معظم رهبري و اولين ديدارتان با ايشان بفرماييد.
مقام معظم رهبري را از برخي كتابها كه قبل انقلاب تأليف يا ترجمه كرده بودند، ميشناختم. يكيشان كتابي بود از سيد قطب كه ترجمه كرده بودند.
در انقلاب ايشان را در كنار شهيد بهشتي و آقاي رفسنجاني به صورت سه يار جدا ناشدني ديديم. هم حضور در شوراي انقلاب و هم در تشكيل حزب جمهوري اسلامي، اين سه بزرگوار در كنار هم فعاليت ميكردند. آقاي رفسنجاني را هم قبل از انقلاب با كتاب اميركبير ايشان ميشناختم. اما شهيد بهشتي را از قبل نميشناختم.
اولين ديدار بنده با حضرتشان در سال 62 بود. در آن سال در دو مقطع كودك و نوجوان برنده جايزه كتاب سال جمهوري اسلامي ايران شده بودم و مقام معظم رهبري آن موقع به عنوان رئيس جمهور جوايز و لوحها را به برندگان ميدادند. كه من لوحهايم را از ايشان گرفتم و عكسم در كنار ايشان بعدها در سايت مقام معظم رهبري منتشر شد.
در سال 1368، از راديو خبر دادند كه از دفتر رهبري تماس گرفتهاند و گفتهاند معظمله بابت اجراي يكي از داستانهاي ظهر جمعه كه پخش شده شما را تشويق كردهاند و هديهاي برايتان كنار گذاشتهاند. برويد و آن را دريافت كنيد. من به دفتر رهبري رفتم و در آنجا آقاي حجازي كه مسئول روابط مردمي دفتر بودند، يك كتاب بوستان سعدي به من دادند كه ابتداي آن مقام معظم رهبري با خط خودشان نوشته بودند: «بسم الله الرحمن الرحيم. اهدا به آقاي رضا رهگذر هنرمند متعهد و قصه گوي بعد از ظهر جمعه، بخاطر قصۀ جمعۀ هفدهم اسفند 68» و زيرش را امضا كرده بودند.
قبل از آن هم البته، همراه اعضاي حوزه هنري، افتخار ديدارهايي با ايشان را داشتم. حداقل 2 يا 3 بار به اين صورت زيارتشان كردم. در يكي از ديدارها ايشان از برنامه از سرزمين نور تعريف كردند. از سرزمين نور به قلم من، از سال 1374 تا 1376 از راديو ايران پخش ميشد. ايشان از بنده و آقاي ميركياني - سردبير اين برنامه - كه در آن جلسه حاضر بوديم، تعريف كردند.
در يك مراسم ماه مبارك هم كه ديدار با اهالي ادبيات بود- در آن زمان تفكيكي نبود كه فقط شاعران حضور داشته باشند- بعد از افطار خدمت ايشان رسيديم. شعرا به ترتيبي كه نشسته بودند شعر خواندند، وقتي نوبت من رسيد، گفتند كه شما هم چيزي بخوانيد. من هم قسمتي از كتابم – يثرب، شهر يادها و يادگارها - را خواندم.
يكبار به عنوان جمعي از داستان نويسان به خدمتشان مشرف شديم و بنده افرادي را كه حاضر بودند، معرفي كردم. ايشان هم تفقد فرمودند. قبلش دفتر ايشان از بنده خواسته بودند اسامي سي چهل نفر داستان نويسان را براي اين شرفيابي بدهم كه دادم. از جمله اين افراد يكي هم خانم نرگس آبيار بود كه آن زمان چادر مشكي ميپوشيد و دو كتاب كودك منتشر كرده بود. كه يكي از آنها را در حضور حضرت آقا خواند و ايشان هم در مورد داستانش، نكاتي را به او تذكر دادند.
بعد از اينكه ما انجمن قلم ايران را تأسيس كرديم هم، توفيق زيارت ديگري از ايشان را پيدا كرديم. ديدار انجمن قلم با ايشان كه فكر ميكنم در سال 81 بود، ديدار بسيار خوبي بود و در آن، ايشان براي اولين بار راجع به آزادانديشي و توليد علم مباحثي را مطرح كردند كه اين مباحث مقدمهاي شد كه دانشگاهها و حوزههاي علميه فعاليتهايي را در زمينه اين مباحث شروع كنند. كه از جمله آنها تأسيس كرسيهاي آزاد انديشي بود. توصيهاي هم به ما به عنوان اعضاي مؤسس انجمن قلم ايران داشتند؛ ما هم مشكلات خود را در آن جلسه مطرح كرديم. ايشان دو كمك عمده به انجمن قلم كردند، يكي اينكه وجهي را كمك كردند براي دادن وام به اعضاي متقاضي وام انجمن. كه ما آن را از طريق صندوق قرضالحسنه انجمن در اختيار اعضا قرار داديم و تا سالها فقط با همان مبلغ ميتوانستيم به اعضا وام بدهيم و بعدها آن را افزايش داديم. مبلغي هم به عنوان كمك به خود انجمن براي امور جاري مرحمت كردند. البته ما تقاضاي پول نكرديم. فقط مشكلات مالي مان را گفتيم. جلسه كه به پايان رسيد مسئول بخش فرهنگي بيت به من گفت كه اگر چيزي لازم داريد بگوييد و من هم گفتم و بحمدالله خيلي زود و بي دردسر و با عزت تمام انجام شد. احساس ميكردم ايشان از تأسيس انجمن قلم ايران خيلي خوشحال بودند و اين مطلب از رفتار ايشان در آن جلسه مشخص بود. از كل آن جمع، بنده را در آغوش گرفتند؛ كه در واقع محور قضايا در شكلگيري انجمن بودم. البته حدود شش سال بعد، متاسفانه يكي از اعضاي هيات مديره در دوره كوتاهي كه من داوطلبانه كنار رفته بودم و وي – آن هم به خلاف مفاد صريح اساسنامه و در واقع به شكل غير قانوني – جايگزين من شد، چهره اي از انجمن در مطبوعات و وسايل ارتباطجمعي ارائه كرد كه به نظرم ميرسيد رهبري را از مجموعه گردانندگان انجمن مكدر كرد؛ به طوري كه لااقل بعدها من آن احساس خوشحالي را در اين ارتباط، در ايشان نديدم.
** مگر شما دوباره به سمت خود برنگشتيد؟
چرا، اما معمولاً زماني كه يك لكه بر لباس سفيدي ميافتد تا پاك شود خيلي زمان خواهد برد. بهخصوص كه ديگر نه حضرت آقا در اين باره از ما توضيحي خواستند نه ما موقعيت مناسبي پيدا كرديم كه در اين باره برايشان توضيح دهيم. چون متأسفانه بيرون بهگونهاي وانمود شد كه در انجمن شكاف و دو دستگي به وجود آمده است، در حالي كه مشكل فقط يك نفر بود و آن هم بعد از مدتي حل شد، ولي بازتاب بيروني خيلي بدي داشت. چون او و دو سه نفر ديگر – كه يكيشان كنار گذاشته شده از انجمن بود و توسط آن شخص به انجمن برگردانده شده بود - از طريق وسايل ارتباطجمعي و مطبوعات، اين گونه مسائل را منتشر ميكردند و يكي دو جوان هم كه هيچ ربطي به انجمن نداشتند اما در وسايل ارتباط جمعي عمدتاً زاويهدار فعاليت داشتند، به طرفداري از وي، آتش بيار معركه شده بودند.
ديدار ديگري هم با گردانندگان برنامه از سرزمين نور با حضرتشان داشتيم كه ديدار صميمانهاي بود. قبلش از دفتر با ما تماس گرفته بودند كه رهبري ميخواهند براي تقدير از دست اندر كاران اين برنامه شما را ببينند. بنده، سردبير، تهيه كننده، كارگردان و هنرپيشههاي اين برنامه به ديدن ايشان رفتيم. اتفاقاً قراري كه گذاشته بودند مصادف شد با مراسم تشييع جنازه و خواندن نماز ميت رهبري بر پيكر حاج سيد احمد خميني، فرزند حضرت امام. قرار از مدتها قبل از فوت آقا سيد احمد گذاشته شده بود. ما فكر كرديم كه با اين تصادف، قرار لغو خواهد شد، اما وقتي زنگ زديم گفتند كه قرار سر جاي خود باقي است. زماني هم كه ايشان از مراسم نماز ميت پسر امام (ره) آمدند فرمودند با اينكه شرايط پيش آمده شرايط مناسبي نيست اما چون به شما قول داده بودم بايد به قول خود عمل ميكردم.
در آن جلسه همراه با پسر بزرگم در محضر رهبر انقلاب حاضر شديم. حضرت آقا جمع را خيلي مورد لطف خود قرار دادند. در پايان آقاي محمدي گلپايگاني به هر كدام از ما از طرف رهبر يك هديه هم دادند. اين ديدار هم ديدار بسيار شيرين و بياد ماندنياي بود. حضرت آقا نكات بسيار خوبي گفتند كه مايه دلگرمي ما شد. همچنين از زبان مقام معظم رهبري شنيديم كه ايشان تقيد خاصي به گوش دادن به اين برنامه داشتند.
يكي از كساني كه از اين نشست خيلي متأثر شده بود، آقاي جلال مقامي بود. در برنامه از سرزمين نور برخلاف ساير برنامههاي راديويي، هنرپيشهها همگي صداپيشگان (دوبلورهاي) سينما بودند كه چند نفرشان هم خيلي سرشناس و قَدَر بودند. حقالزحمههاي صداپيشگان سينما خيلي بيشتر از گويندگان راديو بود، اما راديو اين هزينه را پذيرفته بود. ضمن اينكه من به ياد ندارم كه قبل از اين برنامه صداپيشگان شاخص سينما در راديو برنامه اجرا كرده باشند، چون شايد شأن خود را بالاتر از اين ميدانستند كه در يك برنامه راديويي نقش ايفا كنند، ولي آقاي مقامي، همسرش، آقايان رضايي و منوچهر اسماعيلي و گروه ايشان اين كار را كردند.
آقاي مقامي بعد از اتمام ديدار خوشحالي زياد خود را به آقاي ميركياني ابراز كرده بود و ايشان اين مطلب را به من گفت. آقاي مقامي گفته بود، همين كه بالاترين مقام سياسي و ديني كشور با اين همه مشغله، جمعي را براي اجراي يك برنامه راديويي به حضور پذيرفتند و وقت گذاشتند و اين جمع را اينطور مورد تفقد قرار دادند، خيلي براي من باارزش است. ما قبل از انقلاب هم خيلي كار هنري كرده بوديم، اما مقامات بالاي كشوري اصلاً به ما توجهي نميكردند.
گفته بود: در اولين روزي كه به دفتر صنف صداپيشگان بروم، خواهم خواست كه عكس مقام معظم رهبري را در دفتر قرار دهند.
ايشان بعدها هم بارها از آن جلسه به نيكي ياد كرده بود. دو سه سال بعد هم از طرف راديو، چند تن از دست اندركاران اين برنامه را به حج فرستادند كه اكثر آنها شايد براي اولين بار بود كه به زيارت خانه خدامشرف ميشدند.
** معروف است كه مقام معظم رهبري از كتابهاي رمان، تاريخ ادبيات و ديگر كتب ادبي در سخنرانيهايشان زياد ياد ميكنند و اينكه ايشان بر اين مطالب واقعاً مسلط هستند و ميتوان ايشان را يك رمانخوان حرفهاي دانست كه از دوران كودكي مطالعات زيادي در حوزه داستان داشتهاند، نظر شما درباره تسلط ايشان در حوزه رمان و ادبيات چيست؟
ايشان از دوره نوجواني عضو كتابخانه آستان قدس رضوي بودهاند. كتابخانه آستان قدس رضوي هم به خلاف آن چيزي كه از بيرون عدهاي ممكن است تصور كنند، صرفاً كتابخانهاي ديني نيست. از نظر ادبي جزو قويترين كتابخانههاي ايران از زمان قديم بوده است. همه نوع كتاب هم در اين كتابخانه پيدا ميشود. كتاب داستان، رمان، شعر، ترجمه، تأليف و هر نوع كتابي كه بخواهيد.
مقام معظم رهبري در دوره نوجواني، بيشتر كتابهاي داستان را از آنجا امانت ميگرفته و مطالعه ميكردهاند. ايشان تخيل خيلي خوبي هم داشتهاند. در جايي فرمودهاند (نقل به مضمون): من در زماني كه نوجوان بودم بچههاي خانواده را جمع ميكردم و برايشان داستان ميگفتم. فيالبداهه داستان درست ميكردم و اينگونه نبود كه از قبل هم آن را آماده كرده باشم. داستانهاي طولاني و دنبالهدار از خودم ميساختم و ميگفتم. حتي ادامه برخي از داستانها را در روز ديگر يا هفته ديگر برايشان تعريف ميكردم و اعضاي خانواده – گاهي حتي بزرگترها - هم مشتاقانه به اين داستانها گوش ميدادند. در برخي موارد اتفاق ميافتاده كه ايشان يادشان رفته بوده كه قبلاً تا كجاي داستان يا چه چيزها را تعريف كردهبودند و بچهها به ايشان ميگفتهاند! به هر حال، علاقه به داستان و رمان از كودكي و نوجواني در معظمله وجود داشته است.
ابتدا ايشان بيشتر كارهاي ميشل زواگو نويسنده فرانسوي را ميخواندهاند. نويسندهاي كه داستانها و رمانهاي تاريخي مينوشته است. من كارهاي زواگو را نخواندهام، ولي او يكي از افرادي بوده كه بسياري از كتابهايش در ايران ترجمه شده است. تا قبل از شنيدن خاطره مقام معظم رهبري، حتي اسم اين نويسنده هم به گوشم نخورده بود، ولي بعدها در پژوهشي دريافتم كه او جزو نويسندگاني بوده كه بسياري از كارهايش در ايران ترجمه و بارها تجديد چاپ شده و استقبال زيادي هم از آنها به عمل ميآمده است.
ايشان قبل از انقلاب نويسندگان ايراني را هم ميشناختهاند. مثلاً يكي از كتابهاي جلال آل احمد را خوانده بودهاند و تلفني با او تماس گرفتهاند و درباره كتاب نكاتي انتقادي مطرح كردهاند. از قضا آل احمد هم از اينكه كتابش مورد توجه يك روحاني واقع شده خوشحال شده است. ايشان ديداري نيز با خود جلال آل احمد در مشهد داشتهاند. اين سفر همان سفري است كه جلال آل احمد در خاطرات خود به آن اشاره دارد و ميگويد: «كتم را بر روي دوشم انداخته بودم و در حال راه رفتن بودم، شخصي فكر كرد كه من دستفروشم و به من گفت كه عمو كت را چند ميفروشي؟ و من خوشحال شدم كه تا اين حد ظاهرم مردمي است كه من را با يك دستفروش اشتباه ميگيرند.»
جلال آل احمد در اين سفر، به طور خاص درخواست ديدار با رهبري را داشته است. با اينكه ايشان روحاني بودند و سن و سال آنچناني هم نداشتهند، براي ديدنشان اقدام ميكند ولي ابتدا موفق نميشود. حتي وقتي ميشنود آقا سر خاك رفتهاند دنبالشان به آنجا ميرود. ولي دير ميرسد. تا اينكه اما بالاخره همديگر را در جلسهاي كه در خانه زنده ياد دكتر شريعتي برگزار شده بوده ميبينند.
رهبر ارتباطاتي به اين شكل با برخي نويسندگان، همچنين با شعرايي مانند اخوان ثالث، شفيعيكدكني - كه شعراي اهل مشهد هستند - داشتهاند. ايشان با برخي محافل ادبي و شعري نيز آشنايي از نزديك داشتهاند. در واقع بيش از داستان با شعر ارتباط داشتهاند. ولي آشناييشان با داستان هم بهحدي زياد است كه برخي فكر ميكنند كه تخصص معظمله عمدتاً داستان بوده، در حالي كه بيشتر تخصص ايشان در شعر بوده است. در جلسات شعر شركت ميكردهاند و جزء منتقدين شاخص در اين جلسات بودهاند. اين توانايي بهگونهاي بوده كه شاعران بعضاً شاخص، روي نقد ايشان حساب ميكرده و آنها را در شعرهايشان اعمال ميكردهاند.
** چه اتفاقي رخ ميدهد كه مقام معظم رهبري از شعر فاصله ميگيرند؟ آيا توصيه كسي به ايشان بوده يا به دليل وارد شدن به فضاي سياسي بوده است؟
البته بودهاند كساني كه اهتمام به شعر را دون شأن ايشان ميدانسته و توصيه به كناره گيري از اين مقوله ميكردهاند. اما دليلش اين نميتواند بوده باشد. قبل از انقلاب درگيري در مبارزات سياسي با رژيم و دستگيريها و تبعيدها و زندگي مخفيهاي مكرر، و پس از پيروزي انقلاب اسلامي گرفتاريهاي كاري فراوان، باعث دور افتادنشان از شعر ميشود. در اين دورانها ديگر فرصت رسيدگي به خانواده را نيز نداشتهاند، چه رسد به شعر و شاعري، ولي اخبار شعر و شعرا را كم و بيش دنبال ميكردهاند و گاهي حتي به بعضي شعرا تذكر هم ميداده يا تشويق شان ميكردهاند. مثلاً، اگر خاطرتان باشد وقتي كه امام جمعه بودند، در يكي از خطبهها گفتند كه من به يكي از شعراي قديمي زنگ زدم و با كنايه گفتم خبر داري كه در اين كشور انقلاب شده است؟! آن فرد هم جواب تبخترآميزي داده بود؛ مبني بر اينكه شاعران هميشه بر سلطهاند، نه با سلطه.
آقا در نماز جمعه صحبت ايشان را تحليل كردند و فرمودند به او گفتم: اگر مردمي سلطه را برانداخته باشند، و يك حكومت را خود سر كار آورده و انتخاب كرده باشند و زمامدارانش از خود مردم باشد (در واقع مردم خود بر سرنوشتشان حاكم شده باشند) ديگر اين حرف شما معني ندارد!
اين فرد آقاي مهدي اخوان ثالث بود كه ميتوانست به سهم خود از تواناييهايش براي حمايت از انقلاب اسلامي نيز استفاده كند و با اين كار نام خودش را به نيكي ثبت كند؛ اما اين افتخار بزرگ را از دست داد. (البته اخوان جلو انقلاب نايستاد و بعدها حتي يك شعر ضعيف هم در تأييد مجاهدتهاي رزمندگان دفاع مقدس گفت: گر چه من مزدشتيام... يا مثلاً سعي كرده با حفظ وجهه شبهروشنفكرياش واسطه برگشتن فرارياني مثل اسماعيل خويي شود.)
مقام معظم رهبري جمله مشهوري در اوايل انقلاب دارند مبني بر اينكه قطار انقلاب به حركت خود ادامه ميدهد. هر كس از آن پياده شود، خودش جا ميماند. يعني در حركت قطار اختلالي به وجود نخواهد آمد. اين قبيل افراد جا ماندند و نشان دادند كه بيخود ميگويند روشنفكرند. روشنفكر يعني كسي كه بتواند افقهاي دورتر را ببيند. مصالح بزرگتر ملي و بشري را تشخيص و بر مصلح شخصي و صنفي و جناحي ترجيح دهد. اين افراد نه تنها روشنفكر نبودند، بلكه در بسياري موارد، از نظر بصيرت سياسي و تشخيص مصالح راهبردي، از مردم عادي نيز عقبتر بودند. و انقلاب محك خوبي بود براي اينكه نشان دهد چه كسي واقعاً روشنفكر است و چه كسي فقط پزش را ميدهد.
** شما فرموديد كه مقام معظم رهبري بسياري از رمانهايي كه به فارسي ترجمه شده را مطالعه كردهاند. ميتوانيد نمونههايي از كتبي كه شما نخوانديد و از مقام معظم رهبري شنيدهايد، نام ببريد.
يكي از اين كتابها داستانهاي نوشته ميشل زواگو است. خيلي از كتابهاي ديگر را نيز بعد كه ايشان فرمودند ما مطالعه كرديم.
** ميتوانيد براي ما چند نمونه نام ببريد.
مثلاً جنگ و صلح، برف و شقايق، دن آرام، گذر از رنجها، داستان يك انسان واقعي، خانواده تيبو، ... بسياري ديگر.
** همه اين كتابها رمانهاي خارجي بودند.
بله.
** ايشان غير از كتابهاي جلال آل احمد، كتب كداميك از نويسندگان داخلي را مطالعه كردهاند؟
مقام معظم رهبري تقريباً از اغلب نويسندههاي شاخص داخلي كتابهايي مطالعه كردهاند و شايد هيچ چهرۀ شاخصي در عرصه ادبيات داستاني ايران نباشد كه ايشان حداقل يك نوشته از او را نخوانده باشند.
** آيا ايشان نقدي نيز به داستانهاي ايراني و خارجي دارند؟
در خلال صحبتهايشان اشاراتي دارند، اما دأب ايشان اين نيست كه به صورت مستقيم نام ببرند، مگر مورد خاصي باشد. ولي اهل فن از اشارات ايشان به اصل موضوع پي ميبرند.
** ميتوانيد نمونههايي را نام ببريد.
كليدر دولت آبادي يكي از آنهاست كه حضرت آقا اسم كتاب را نياوردند، ولي با اشاراتي فرمودند كه اين كتاب گوشهاي از تاريخ معاصر اجتماعي مردم خراسان را تحريف كرده است. چون ماجراي قهرمان اين رمان يك ماجراي واقعي است كه در استان خراسان رخ داده است و نويسندۀ آن هم يك نويسندۀ خراساني است. نويسنده شخصيت اصلي داستان را كه گلمحمد نام دارد و انسان متديني بوده و حتي به زيارت عتبات عاليات هم رفته را طوري معرفي كرده كه هيچ ربطي به اسلام و تدين ندارد و حتي گرايشاتي به سمت حزب توده هم، پيدا ميكند. يا مثلاً فردي مثل احمد محمود را، رهبري تلويحاً نقد كردند. هم زمين سوخته و هم داستان مدار صفر درجه او را. رهبري معتقدند كه داستان اولي در پي تحريف جنگ تحميلي است؛ يعني براي گروهكهايي كه نقشي در ياري رساندن به آن نداشتند، نقش برجستهاي قائل شده است؛ و در مدار صفر درجه نيز انقلاب اسلامي كاملاً به نفع انديشه چپ، تحريف شده است.
** سنتي ايجاد شده كه تقريظهاي مقام معظم رهبري بر كتابهايي كه مدتي از انتشارشان گذشته منتشر ميشود و اين امر نشان از پرمطالعه بودن ايشان است، به نظر شما اين تقريظها چه آثاري در جامعه دارد؟
يكي از دغدغههاي هميشگي مقام معظم رهبري كتاب نخواندن يا كم كتاب خواندن مردم است. البته آمارها نشان ميدهد كه كشور ما از كشورهاي مشابه خودمان و حتي از برخي از كشورهاي اروپايي شاخص، از نظر مطالعه وضع بهتري دارد. ولي نسبت به انتظارات انقلاب عظيم ما كه يك انقلاب فرهنگي است و نسبت به انتظارات از كشوري با – به قولي - حدود 6000 سال تاريخ ادبيات، اين ميزان مطالعه، مطلوب نيست. طوري كه ايشان در جايي ميگويند كه وقتي ميبينم مردم ما كتاب نميخوانند قلبم تحت فشار قرار ميگيرد. يا در جاي ديگر در جواب خبرنگاري كه به ايشان گفته بود كه حضرت عالي با مردم در اين باره صحبت كنيد تا مطالعه آنها بيشتر شود، ميگويند: من اگر بدانم كه صحبت كردنم راجع به مطالعه ميتواند اين مشكل را حل كند، حاضرم روزي يكي دو ساعت در اين باره صحبت كنم. ولي اين طور نيست. ريشه اين قضيه خيلي عميقتر از اين حرفهاست.
درباره تقريظهايي كه اشاره كرديد بايد بگويم كه معظمله زماني كه كتابي را مطالعه ميكنند در حاشيه آن مطالبي را – قاعدتاً - بدون قصد انتشار مينويسند و اين عادت هميشگي ايشان بوده است. برخي مواقع، نويسندهاي خدمتشان آمده و ايشان مثلاً به وي فرمودهاند: من كتاب شما را مطالعه كردهام و مطلبي در حواشي آن نوشتهام. آن نويسنده نيز ابراز علاقه ميكند كه يادداشتها را ببيند؛ و بعد آن حاشيهنويسيها، انتشار عام پيدا كردهاند. بعدها نيز ناشراني مثل سوره مهر خواهش كرده و اجازه گرفتهاند كه حاشيه برخي از اين كتابها را منتشر كنند.
اين روشي است كه آقا به كار گرفتهاند تا مردم را به سوي مطالعه سوق دهند. مؤثر هم بوده است. در سالهاي اخير هم گاهي در مجلسي، به مناسبت، از كتاب مناسبي، به نام، ياد كردهاند (مثل دا، پايي كه جا ماند، ...) كه همين سبب شده است اين كتابها فروشهاي نجومي پيدا كردهاند.
بايد توجه داشت كه صرف نظر از معرفي آن كتابهاي خاص، ايشان ميخواستهاند كه سطح مطالعه را در جامعه بالا ببرند. چون يك عده هنوز مزه مطالعه زير دندانشان نرفته و اگر برود ديگر مطالعهشان ادامه پيدا خواهد كرد. البته وقتي ايشان كتابي را نقد جدي ميكنند، معمولاً آن نقد منتشر نميشود. چون ميدانند اگر منتشر شود نويسنده يا مترجم آن دچار ضرر شديدي ميشود. يعني قصد ايشان از اين كار بيشتر تشويق نويسندگان است تا نقد آنان. به هر حال، اين كار باعث شده كه نويسندگاني تشويق شوند؛ و فروش آثار مورد نظر آنها به طور محسوس بالاتر رود. همچنين، عدۀ بيشتري به مطالعه روي آوردند.
** فرموديد كه حاشيهنويسيهاي مقام معظم رهبري كار خوبي است و جوانان را به مطالعه ترغيب ميكند. قطعاً يكي از روشها هم حضور هر ساله ايشان در نمايشگاه بينالمللي كتاب است كه البته امسال به هر دليلي انجام نشد. سؤال من اين است كه اين اهتمام ايشان چه تأثيري در كتابخواني دارد؟
درباره نمايشگاه كتاب بايد گفت كه ايشان، به جز سالهايي كه به طور جدي موافق كليت فضاي فرهنگي كشور نبودهاند در تمامي نمايشگاهها حضور داشتهاند. اين قضيه يكبار در دوره وزارت آقاي مهاجراني اتفاق افتاد كه اولين بار هم بود؛ و همه متوجه شدند كه رهبر از وضعيت فرهنگي كشور راضي نيستند. يكبار هم امسال بود؛ كه باز ديديم كه در آن شب شعري كه شعرا بودند، نارضايتي ايشان از وضعيت فرهنگي كشور علني شد.
ديدار ايشان از نمايشگاه كتاب نيز ميتوان گفت بيشتر ديداري نمادين است. در طول سال، بسياري از نويسندگان آثار خود را براي مقام معظم رهبري ميفرستند يا خود ميبرند. برخي از ناشران هم آثار خود را برايشان ميفرستند. بعضيها هم قبل از چاپ اثرشان اين كار را انجام ميدهند. متأسفانه اغلب توقعات بيجايي هم هست كه حتماً نظر ايشان را بگيرند. حضرت آقا هم در برخي موارد، شايد براي آنكه دلشان را نشكنند يا توي ذوق شان نزنند يا هر ملاحظه ديگري، اين درخواست را اجابت ميكنند. به طور مثال، يكي از فيلمنامهنويسان، وقتي كه ميخواست سريالي تهيه كند، فيلمنامه را خدمت مقام معظم رهبري برده بود تا ايشان در باره آن نظر دهند. (اين كارها خيلي وقتگيرند.) برخي بزرگان اهل ادبيات هم كه با رهبر نزديكاند، گاهي كه به كتاب قابل توجهي برميخورند، آن را براي ايشان ميبرند يا به آقا معرفي ميكنند. منظورم اين است كه حضرت آقا بدون ديدار از نمايشگاه كتاب هم، كم و بيش از وضعيت نشر كتاب در كشور اطلاع دارند. ضمن اينكه دفترشان هم براي كتابخانه رهبري خريد كتاب دارد: مواردي را تهيه ميكند و در اختيار ايشان ميگذارد. حضور رهبر در واقع به معناي تشويق ديگران براي مراجعه به نمايشگاه كتاب است. زيرا ايشان با اين وقت كمي كه دارند، حتماً سعي ميكنند حضور پيدا كنند.
رهبر معظم انقلاب در چند سال گذشته در تالار ياس نمايشگاه حضور پيدا ميكنند. اين سالن به همت مجمع ناشران انقلاب اسلامي تأسيس شده و حسن آن اين است كه فقط كتابهاي چاپ اول سال گذشته در آنجا وجود دارد. در صورتي كه در نمايشگاه، ارشاد اجازه ميدهد كه انتشاراتيها كتابهاي تا 5 سال قبل خود را بياورند. هرچند بعضيها گاه مخفيانه مثلاً كتب 30 سال پيش خود را هم ميآورند.
ايشان در تالار ياس ميتوانند كل كتابهاي چاپ اول يك سال گذشته را در يك فضاي محدود و جمع و جور ببينند. چون نحوه قرار گرفتن كتابها به صورت دستهبندي شده است. به طور مثال، قسمت نقد ادبي، داستان، شعر و ... در آنجا به تفكيك وجود دارد و مسئولان غرفهها هم در باره كتابها به مراجعان توضيحاتي ميدهند. در يك دوره كه ايشان به نمايشگاه آمده بودند، من در بخش كتابهاي انجمن قلم ايران ايستاده بودم. وقتي تشريف آوردند، با لحني مزاحگونه گفتند: شما كتابفروش شدهايد؟! گفتم: خير. اينها كتابهاي انجمن قلم ايران است.
در نمايشگاه معمولاً در مصاحبه وسايل ارتباط جمعي با ايشان، صحبت كوتاهي ميكنند كه خطاب به هم مردم و هم مسئولين فرهنگي است و مؤثر هم است. چون مثلاً بخشي از افراد مذهبي ما در كنار محاسن بسيار زيادشان، خيلي اهل مطالعه نيستند. بيشتر دوست دارند از راديو و تلويزيون و زبان وعاظ مذهبي بشنوند و ببينند. (البته اينها خود نوعي مطالعه هست، منتها چون در غرب مطالعهاي به اين شكل وجود ندارد، در اينجا هم اين موارد مطالعه محسوب نميشود. وگرنه در كشور خودشان اگر مردم اين مقدار پاي منبر و سخنراني مينشستند، حتماً ميگفتند كه استفاده از اين منبرها نوعي مطالعه است. يا قرآن خواندن نوعي مطالعه است. ولي تا امروز آن را جزو مطالعه حساب نكردهاند. من در جايي گفتم: چطور خواندن داستان نويسندهاي كه شش كلاس ابتدايي سواد دارد، مطالعه محسوب ميشود، ولي كلام خدا مطالعه حساب نميشود! كلام خدا چيزي است كه شما هر باري كه ميخوانيد با دقت در معاني آن، حتماً معناهاي جديدي از آن درك خواهيد كرد.)
به هر حال، بازديد مقام معظم رهبري به خصوص در قشر مذهبي تأثيرگذار است و آنهايي كه اهل مطالعه نيستند، به خاطر گل روي رهبري هم كه شده ميآيند و از نمايشگاه بازديد ميكنند و كتابهايي ميخرند و بعد هم ممكن است از كتابهايي كه خريدهاند كمي هم مطالعه كنند و تمام آنها را داخل قفسه نگذارند.
** بحثي را در وبسايت شما ديديم كه راجع به سفرنامهنويسي سفرهاي رهبري بود. براي ما بفرماييد كه ايده سفرنامهنويسي از كجا شكل گرفت و ارزيابي شما از اين كتابها چيست؟
اطلاع ندارم كه خود مقام معظم رهبري در اين قضيه دخيل بودهاند يا خير، اما وقتي كه دفتر رهبري تصميم به چنين كاري گرفته، ظاهراً ايشان با اين كار مخالفت نكردهاند. چون اگر مخالفتي بود، اين كار انجام نميشد.
وقتي اولين بار تصميم به اين كار گرفته شد، بخش انتشارات دفتر مقام معظم رهبري با بنده تماس گرفتند و گفتند كه چنين تصميمي گرفته شده است. آن موقع مقام معظم رهبري قرار بود به اراك بروند. نظر من اين بود كه از نيروهاي شاخص ادبي براي اين كار استفاده شود. يكي از آقازادهها برايم توضيح دادند كه در اين سفرها كه همراه با ازدحام جمعيت است و محافظين نميتوانند ملاحظه كسي را بكنند، اگر آدم سن و سالدار شاخصي برود، ممكن است ناگزير از طرف محافظان برخوردهايي با او شود كه دونشأن آن شخص باشد. پس، بهتر است فردي را از بين جوانان كه خيلي از اين موارد ناراحت نميشوند، انتخاب كنيم. كه من آقاي محسن مؤمني را معرفي كردم. ايشان رفت و سفرنامه بسيار خوبي هم نوشت. نميدانم آن كار به چه دليل مورد پسند دفتر مقام معظم رهبري واقع نشد. متأسفانه اين كار بعداً ظاهراً گم هم شد و خود آقاي مؤمني هم از آن نسخهاي نداشت. لذا چيزي از آن سفرنامه باقي نماند.
در سفر بعدي كه به سيستان و بلوچستان بود باز مشابه همين روال طي شد. فردي را هم معرفي كردند و گفتند كه ما چنين شخصي را براي نوشتن سفرنامه اين سفر در نظر گرفتهايم. پرسيدند آيا به نظر شما، اين شخص براي اين كار مناسب است؟ گفتم: خير. هم به دليل شخصيتي آن فرد را مناسب نميديدم كه چنين افتخاري نصيبش شود و هم توانايي قلمي او را كافي نميدانستم. به جاي او، آقاي رضا اميرخاني را معرفي كردم. دفتر آقا وي را نميشناختند، من هم او را از نزديك نميشناختم. يك كتاب از نامبرده خوانده بودم و به نظرم در حد كار اول يك جوان، كتاب خوبي بود. مشاراليه را معرفي كردم و دعوتش كردند و رفت و سفرنامه را نوشت اما به دلايلي اين سفرنامه منتشر نشد.
البته نبايد از نظر دور داشت كه معمولاً، هر كار قلمي اولي در يك زمينه خاص، توفيق خيلي بيشتري در جذب مخاطب، نسبت به كارهاي مشابه بعدي پيدا ميكند. منتها خود من از محتواي اين كتاب راضي نبودم. براي اينكه انتظار داشتم كه به طور مثال، آن كسي كه در نقش راوي داستان را روايت ميكند، با يك تقدس و احترام بيشتري به رهبري نگاه كند.
** نظرتان درباره حافظ هفت چيست؟
براي سفرنامه شيراز با چند نفر از جمله بنده مشورت شد و همگي اتفاق نظر داشتيم كه از نويسندگان استاني استفاده شود، بهتر است. نظر ما اين بود كه به طور مثال، وقتي رهبري به شيراز سفر ميكنند، اگر در شيراز نويسندهاي باشد كه بتواند اين كار را انجام دهد، بهتر است او آن را انجام دهد. چون هم محيط و هم مردم آنجا را بهتر ميشناسد و هم اينكه بايد قبول كنيم كه همه چيز در تهران خلاصه نميشود.
در مورد نويسنده سفرنامه قزوين با من مشورتي نشد. ظاهراً فقط با آقاي اميرخاني مشورت شده بود و او آقاي بايرامي را براي اين كار معرفي كرده بود. بنده در مجموع، از كار آقاي اميرخاني خوشم نيامد. كار مشتركي را كه چند جوان گمنام در باره سفر سمنان رهبر نوشته بودند كه به نظرم بد بود. از سفرنامه آقاي بايرامي اصلاً خوشم نيامد. اما حافظ هفت كار ميتوان گفت خوبي بود. اين كتاب را قبل از چاپ به من دادند و نگاه كردم و نكتههايي را براي اصلاح آن گفتم. نميدانم كه اين نكتهها اعمال شد يا خير. چون پس از چاپ آن را مطالعه مجدد نكردم. يا مثلاً، سفرنامه آقاي سالاري را كه درباره سفر رهبر به يزد بود قبل از چاپ خواندم. اين سفرنامه هم خوب بود.
البته چند بدعت بد كه از آن سفرنامه اول گذاشته شد و بعد به يك سنت در نوشتن سفرنامههاي بعدي تبديل شد اين بود كه اولاً بعديها همه فكر كردند كه بايد سفرنامه را در يك قالب شبهداستاني بنويسند. در حالي كه اين كار ضرورت نداشت. حالا نويسنده اول به اين نظر رسيد كه يك لعاب داستاني به سفرنامهاش بدهد. از اين نظر كار بدي هم نبود. اما لزومي نداشت ديگران هم لزوماً از همين شيوه پيروي كنند.
نكته دوم اينكه همه نويسندههاي بعدي فكر كردند كه به عنوان راوي بايد اول ژست يك شخص مخالف يا بي تفاوت يا منتقد يا معترض را در برابر رهبري به خود بگيرند. تا وقتي نزديكتر ميروند موضعشان مثلاً تعديل يا عوض شود. كه اين كار هم بيمعني است. حالا نويسندهاي چنين تفكري داشته و آن را در نوشتهاش مطرح كرده، ولي اين دليل نميشود كه ساير نويسندگان اين سفرنامهها هم در اين مورد از آن تقليد كنند! آنقدر وجهه بيروني اين مسئله نامناسب است كه اگر كسي از غير ملت ما اين سفرنامهها را بخواند فكر ميكند كه در ايران تمام جوانان اهل قلمي كه حكومت به طور نسبي كار آنها را قبول دارد، موافق جدي رهبري نيستند يا به ايشان معترضاند يا حداقل آن عشق و ارادتي كه جوانان ولايي نسبت به معظمله دارند به ايشان ندارند؛ و فقط جلوتر كه ميروند نظرشان تعديل ميشود يا مثلاً تا حدودي تغيير ميكند. نكته ديگري كه مطرح است اين است كه چارچوب اين كارها تكراري و شبيه هم شده است.
** سؤال ديگري كه مطرح است اين است كه چرا ديدار با نويسندگان در سالهاي اخير كمتر شده است. قبلاً، نويسندگان حوزه هنري خدمت مقام معظم رهبري ميرسيدند ولي هم اكنون اين ديدارها مختص به شاعران شده است، به نظر شما دليل اين امر چيست؟
در گذشته چون اعراب داستان و رمان به اين شكل نداشتند، شعر خيلي در ميان آنان مطرح بوده است. در مورد ائمه معصومين هم ميبينيم كه به شعر اهميت خاصي ميدادهاند. به نظر من، شايد به عنوان يك جور تبعيت از پيشوايان دين، در ميان علماي ديني ما هم اين تصور پديد آمده كه شعر بسيار مهمتر از داستان است و اين فكر همينطور نسل به نسل منتقل شده است و به امروز رسيده است و به يك سنت تبديل شده است. در حالي كه هماكنون غرب بهرهاي كه از داستان ميبرد خيلي بيشتر از بهرهاش از شعر است.
آمار فروش كتابهاي شعر در اروپا حتي فرانسه كه مهد ادبيات غرب است، تقريباً به تعداد شاعران آن كشور است؛ يعني غير از شاعران، به ندرت كسي كتاب شعر ميخرد، ولي كتاب داستان كوتاه و به خصوص داستان بلند و رمان را از جوان و پير و نوجوان همه ميخرند و ميخوانند. قابليتي كه خاصه رمان براي ايجاد تحولات فكري، اجتماعي، سياسي و اعتقادي عميق و پر دامنه در مردم دارد شعر ندارد. افق شعر افق اجمال است؛ و به همين سبب نميتواند كاري را كه داستان در آن وسعت نامحدود و جزئينگريهاي كمنظيرش انجام ميدهد به انجام برساند. شعر براي نشاندادن عكسالعملهاي سريع نسبت به مسائل و برانگيختن عواطف و احساسات خيلي خوب است.
بعد از انقلاب، در بزنگاهها شعر هميشه همراه رويدادهاي مهم كشور بوده است و در مسائلي مانند جنگ تحميلي، جنگ غزه و مانند آن – چه به صورت خود شعر و چه در قالب سرود و ترانه – بسيار اثرگذار بوده است. ولي بايد پذيرفت كه اين آثار گذراست و بيشتر در حد تحريك احساسات يا مثلاً رجزخواني و مانند اينهاست. چون وظيفه شعر هم همين است. ولي داستان به اين شكل نيست. رمان امكانات بسيار گستردهاي دارد و در تغيير افكار و تحولات اجتماعي در دنيا در قرون جديد بسيار مؤثر بوده است. خيلي از قيامها و انقلابها در دنيا يا بعدها در گسترش آرمانها و تثبيت خود، متأثر و بهرهمند از به ويژه رمان و داستان بلند هستند. اين است كه به نظر ميرسد مقداري در اين زمينه در باره داستان كم لطفي ميشود.
البته اين هم هست كه نميشود با داستان نويسها جلسهاي تشكيل داد و به آنها گفت كه هر كدام يك داستان بخوانند. چون داستان حتي از نوع كوتاهش، به دليل حجم زياد – نسبت به شعر - قابلخواندن در جمع نيست و طبعاً جلسات با داستان نويسان هرگز نميتواند آن جذابيت جلسات شعرخواني شاعران را داشته باشد. اما شايد ميشد با انديشيدن تمهيداتي حداقل يك جلسه سالانه از آن نوعي كه با اساتيد دانشگاه يا دانشجويان و مانند اين صنوف برگزار ميشود با داستان نويسان هم برگزار شود.
** به عنوان آخرين سؤال براي ما بفرماييد كه آيا كتاب خاصي در زمينههاي داستان و رمان بوده كه رهبري معرفي كرده باشند؟
در جلسهاي كه با چند نويسنده خدمت ايشان بوديم، "شقايق و برف" را توصيه كردند كه اين كتاب چند مجلد است و من هم اين كتاب را مطالعه كردم و هم در جلسه نقد داستاني كه در حوزه هنري دارم آن را به نقد جمعي گذاشتم. قبلاً هم عرض كردم، زماني كه در دهه 60 به ديدار معظم له رفته بوديم با بچههاي حوزه هنري، ايشان مرتب نام كتابهايي را ميبردند و ميگفتند كه آيا آنها را مطالعه كردهايد؟ در حالي كه حتي اسم بعضي از اين كتابها هم به گوش ما نخورده بود. آقاي كاظم چليپا كه در آن جلسه كنارم نشسته بود، به شوخي به من گفت كه بايد يوزباشي را با خودمان به اين جلسه ميآورديم. آقاي يوزباشي آن موقع مسئول كتابخانه حوزه هنري بود و اگر كتابها را هم مطالعه نكرده بود، حداقل ميدانست كه كتابهايي با اين نام وجود دارد.
در مجموع بايد بگويم: به ياد ندارم در هيچ دورهاي از تاريخ و در هيچ نظامي در كشور ما رهبري بوده باشد كه اين مقدار به هنر و ادبيات اصيل اهتمام و با آنها آشنايي داشته باشد. به نظرم، دوران از ابتداي رهبري ايشان تا ان شاءالله سالهاي سال بعد كه سايهشان بر سر كشور مستدام است، طلاييترين دوران اهالي هنر و ادبيات در اين كشور است. و هنرمندان ما بايد اين را قدر بدانند و شاكرش باشند.
انتهاي پيام/م
منبع: پايگاه اينترنتي بسيج
افزودن دیدگاه جدید