س, 1396/11/03 - 10:22
دلنوشته/
چادری که در راهیان نور خاکی شد
یکی از زائران راهیان نور از استان گلستان که سفری به منطقه عملیاتی نهرخین داشته است، دلنوشته ای را به پایگاه اطلاع رسانی کوله بار ارسال نموده است.
به گزارش خبرنگار کوله بار، فاطمه نیکچه یکی از زائران راهیان نور از استان گلستان که سفری به منطقه عملیاتی نهرخین داشته است، دلنوشته ای را به پایگاه اطلاع رسانی کوله بار ارسال نموده است.
متن این دلنوشته به شرح زیر است:
خین، نامش زیبا بود و عجیب.
پاهایم ۲۳ سال دیرتر آمده بود.
رد پای قهرمانش هنوز آنجا بود.
با این که رزمنده عسل به دست را نمیدیدم، اما خاک خین، شیرین به نظرم میآمد. هوا گرم است، شاید گرمای موجودِ هایی بود که آنها، آن زمان به دستان خود میزدند. لباس یخ زده، آب سرد و نسیمی که بیرحمانه میوزید. شاید آرزو داشت، تا لالههای خیس را برگرداند، ولی بی خبر از همه جا که سَروهای ایرانی بسیار استوارند.
نشستم و دستهایم را روی خاک گذاشتم، مطمئنم اگر تنها بودم و چشم هایدیگر اینجا نبود، گوشهایم را روی زمینمیگذاشتم تا صداییا زهرای رمز نیروهای گردان را بشنوم. به نهر نگاه کردم. طنابهایی که یکییکی گره خورده بود. جلودار، طناب آزاد کرد تا جلودار اصلی، امام عصر کاروان را هدایت کند. وقتی در دل شب آسمان روشن شد، لالههای ما بی سر شدند؛ نالههای مادر کنار نهر شنیده میشد!
من هنوز آنجا بودم... که روی سکوها، حاج اقا بختیاریصحبت کردند. مرد عجیبی بود، خیلی شبیه شهدا، بود.
به مردی که کنار خین ناله میکرد و اشک میریخت و ظرف عسلش به کناری افتاده بود، گفتم : آقا، اونایی که شهید شدن، چطوری برگردونیم؟
سرش رو، روی خاک گذاشت و گفت: اونی که اونا رو برد خودشم برمیگردونه ... .
کاروان داشت حرکت میکرد.تنها چیزی که منو آروم کرد، عسلی بود شیرینیاش هنوز باقی و چادرم که هنوز خاکی بود.
۹۴ - نهر خین
فاطمه نیکچه|گنبد کاووس
افزودن دیدگاه جدید