سوال امنیتی
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.
جمعه 1403/02/07
د, 1395/08/03 - 12:22
همسر شهید مدافع حرم امامی در گفتگو با کوله بار:

کسی برای پول جانش را وسط معرکه جنگ نمی برد/ پدرو همسر شهیدم جزو قهرمانان زندگی ام هستند

به گزارش اختصاصی کوله بار، بانو زهرا امامی،فرزند شهید داوود امامی، ساله 35 و دانشجوی دکتری رشته اندیشه سیاسی است.او که تا چند سال پیش تنها عنوان فرزند شهید بودن را کنار نام خود همه جا می شنید، هنوز از این غم فارغ نشده ، دچار غم دیگری شد،غمی که معتقد است با غم نبودن و نداشتن پدر خیلی متفاوت است و از آن دست دلتنگی هایی است که هیچ چیز نمی تواند برطرفش کند.از آن دست غم هایی که شیرازه زندگی را به کل  از هم می پاشد و هیچ تسلی برایش نیست.او معقتد است همسرشهید بودن خیلی خیلی سخت تر از فرزند شهید بودن است.همسرش شهید محمدحسین مرادی  متولد سال 1360 در تهران، بیست و هشتم آبان نود و دو در سوریه ب

به گزارش اختصاصی کوله بار، بانو زهرا امامی،فرزند شهید داوود امامی، ساله 35 و دانشجوی دکتری رشته اندیشه سیاسی است.او که تا چند سال پیش تنها عنوان فرزند شهید بودن را کنار نام خود همه جا می شنید، هنوز از این غم فارغ نشده ، دچار غم دیگری شد،غمی که معتقد است با غم نبودن و نداشتن پدر خیلی متفاوت است و از آن دست دلتنگی هایی است که هیچ چیز نمی تواند برطرفش کند.از آن دست غم هایی که شیرازه زندگی را به کل  از هم می پاشد و هیچ تسلی برایش نیست.او معقتد است همسرشهید بودن خیلی خیلی سخت تر از فرزند شهید بودن است.همسرش شهید محمدحسین مرادی  متولد سال 1360 در تهران، بیست و هشتم آبان نود و دو در سوریه به شهادت می رسد و تمام معادلات آینده و زندگی شان به هم می ریزد و او و مادر و وخواهر کوچکش باز هم تنها مرد زندگی شان را از دست می دهند. او می گوید برادری نداشته اند و شهید مرادی اولین مردی بود که وارد زندگی انها می شود و از دست دادن و تنهایی دوباره شان برای آنها خیلی خیلی سخت است. مرد در خانه محل تکیه است و فکر کنید هیچ وقت تجربه بودنش را نداشته باشید و بعد از سال ها یکی از بهترین مردهای روزگار  بیاید در زندگی مان،هر سه نفرمان جان بگیریم و بعد دوباره او را هم از دست  دادیم.
در اردوهای راهیان نور حضور داشته اید؟

بله من دوبار رفته ام. یکبار با همسرم و دفعه بعد بعد از شهادت او رفتم.   چه حال و هوایی داشت برایتان هربار؟

اولین بار که رفتم با همسرم ودوستان و بچه های هیات رفتیم و سال تحویل در شلمچه بودیم. پدرم در شلمچه شهید شدند و وقتی رسیدیم من از جمع جدا شدم چون اولین بار بود می رفتم و دوست داشتم تنها باشم. بی هدف راه می رفتم و محمد خیلی دنبالم آمد و از من عکس می گرفت.او گفت راه برو و هرجا دلت گفت بنشین. نزدیکی های مرز بود که نشستم.اردوهای راهیان نور دقیقا حس زیارت هایی که می روی را دارد، نمی خواهم بگویم در حد ائمه(س) اما همان حس سبکی به آدم دست می دهد حس اینکه از دنیا فارغ شده ای.روحت سبک می شود. دفعه بعد که بعد از شهادت همسرم با مادر و خواهرم رفتم خیلی به من سخت گذشت و خاطرات برایم زنده می شد.
تحصیلات همسرتان چه بود؟

رشته او نقشه کشی بود و در دوران عقد به من گفت می خواهد ادامه تحصیل بدهد. آن زمان من دانشجوی مقطع کارشناسی بودم. رفت انقلاب و کتاب خرید و من هم در درس ها کمکش می کردم.در کنکور شرکت کرد و جغرافیا گرایش مدیریت و برنامه ریزی پذیرفته شد و بعد که دوره کارشناسی اش تمام شد در کنکور ارشد شرکت کرد و همین رشته همان دانشگاه محل تحصیلش قبول شد.زمانی که شهید شد دانشجوی کارشناسی ارشد بود.

 

اولین بار چه سالی رفت؟

سال 92 وقتی امتحان های دانشگاهش تمام شد.آن سال به خاطر برگزار شدن انتخابات امتحانات زودتر برگزار شد و دانشگاه ها تعطیل شد.سه مرحله به سوریه رفت. مرحله اول که رفت شب های قدر آمد. یک هفته شب های قدر را ماند و بعد دوباره رفت و اواخر شهریور آمد.آخرین بار پانزدهم مهر 92 رفت و بیست و هشتم آبان به شهادت رسید و اول اذر پیکرش برگشت.

 

 

از خلق و خوی همسرتان از ویژگی های منحصر به فرد اخلاقی اش  بگویید.

ببینید ویژگی های خوب در همه وجود دارد و نمی شود گفت مثلا یک ویژگی رفتاری منحصر همسر من یا شهدا است. ویژگی های خوب اخلاقی درهمه وجود دارد منتها شهدا سعی می کنند ویژگی های اخلاقی خوب را بیشتر در خود پرورش دهند و منفی ها را کم رنگ تر کنند.حالا اگر بخواهم از ان ویژگی های بگویم که همسرم روی آنها خیلی کار کرده بود باید بگویم بسیار صبور بود و توکل بالایی داشت و من معتقدم این دو لازمه هم هستند چون اگر توکل می کنی باید صبور باشی تا نتیجه اش را ببینی و اگر صور باشی همیشه امورت را به خدا واگذار می کنی.همسرم هر دوی اینها را با هم داشت. در کارهای خانه خیلی به من کمک می کرد، چون من هم شاغل بودم هم درس  می خواندم ،با وجود اینکه خیلی به شاغل بودن من علاقه نداشت اما هیچ وقت نمی گفت بگذار خودش بیاید خانه کارهارا انجام بدهد. در همه کارهای خانه کمک می کرد، نه فقط به من، به مادرم خواهرم یا فامیل و خانواده خودش همیشه کمک می کرد.با توجه به اینکه پدرم نیز سال  65شهید شد او اولین مردی بود که وارد خانواده مان شد. خیلی مسسئولیت پذیر بود و همیشه حواسش بود که او تنها مرد خانواده است، خیلی جاها به مادرم و خواهرم کمک می کرد و اگرکارهایشان را به او نمی  گفتند ناراحت می شد.دلسوز بود و خیلی پیش می آمد غروب که بیرون از خانه بودیم  و از خیابانی رد می شدیم، اگر می دید خانمی کنار خیابان ایستاده و منتظر ماشین است او را سوار می کرد، حتی اگر رد شده بود دنده عقب می گرفت و اگر مسیرمان هم نمی خورد آن خانم را تا جایی می برد و می رساند.

شما راضی بودید به سوریه رفتن همسرتان ؟اصلا با شما مطرح کردند قبل از رفتن ؟

او نه به من نه به هیچ کسی نگفت سوریه می رود.چون اوایل اصلا اجازه نداشتند خیلی بحث سوریه رفتن را مطرح کنند.من عادت داشتم و در طول هشت سال زندگی مان خیلی ماموریت های طولانی می رفت و برای من اینطور جا انداخته بود که هرچقدر هم می پرسیدم کجا می روی و کارت چیست دوست نداشت بگویدو نمی گفت.می گفت من در مقابل کارم مسئولم و باید حفظ اطلاعات کنم.بنابراین هربار که می رفت به من نگفته بود سوریه می رود، اما رفتارش طوری بود، هربار می رفت خط تلفنش را نمی برد و یک خط اعتباری برای من می خرید و یک خط هم خودش داشت و با آن خط همیشه در ارتباط بودیم. با توجه به این موضوع ها فهمیدم جایی است که حساسیت کاری دارد ولی آخرین بار که آمد  به دیدار یکی از دوستانش که در سوریه مجروح شده بود رفتیم و من آنجا فهمیدم که اینها سوریه می روند. آخرین بار که می خواست برود و گفت می روم ماموریت قران را آوردم و گفتم دست روی قرآن بگذارو قسم بخور سوریه نمی روی. به من می گفت و می گفت اگر بگویم نگرانی ات چندبرابر می شود.اگر برایم نگرانی دعا کن و دنبال اطلاعات نباش.اگر به من می گفت مخالفت نمی کردم اما نگرانی ام چندبرابر می شد.هیچ وقت به خودم اجازه نمی دادم وقتی حرم حضرت زینب(س) در خطر است بخواهم زندگی خودم را حفظ کنم.

 

خاطره ای از آخرین دیدارتان دارید؟

دوشنبه 15 مهر بود که رفت. اما هفته قبلش به من گفته بود دوباره دارم می روم. جمعه بود ساکش را بست و قرار بود شنبه برود.جمعه شب بود در خانه دراز کشیده بود، رفتم قرآن را آوردم و گفتم قسم بخور نمی روی سوریه، خندید و دستش را گذاشت روی قرآن و گفت به همین قرآن من فردا سوریه نمی روم.خیالم راحت شد. فردایش رفتم اداره و همسرم همیشه ساعت 9 به من زنگ می زد.آن روز هم زد و پرسیدم مگه قرار نبود بروی ماموریت و گفت نه دیگه ماموریتم دیشب عقب افتاد برای همین قسم خوردم که من فردا سوریه نمی روم.یک شنبه آمد دانشگاه دنبالم و با هم رفتیم میدان فردوسی یک ساک نو خرید و وسایلش را جا به جا کرد و دوشنبه صبح که بیدار شدم بروم اداره گفت می رود. من خیلی ناراحت بودم. آمد وسط اتاق پذیرایی و روبرویم ایستاد و گفت به جان تو بیست روزه برمی گردم.اما وقتی رفت هی طول کشید و هربار زنگ می زد می گفت می آیم و اما نیامد.تا شب سوم محرم و آن شب بود که زنگ زد و گفت فردا می آیم. اما بعد از آن خبری از او نداشتم تا اینکه خبردار شدم همان شب سوم محرم نزدیک حرم حضرت زینب (س)مجروح شده بود.
چطور به شهادت رسیدند؟

همان حمله ای که آن سال به حرم شده بود در درگیری های آنجا از ناحیه پلو و بازو مجروح شده بود و 15 روز در سوریه در کما بود.دوستانش می گویند در همان درگیری هایی که درنزدیک  حرم رخ داده بود با صدای یا حسین او داخل می روند و میبینند که مجروح شده است.کلیه اش تخلیه می شود و تیری که می خورد به پرده دیافراگم و طحال آسیب می زند و آن یکی کلیه اش هم به دستگاه دیالیز وصل می شود.15 روز در کما بود و بعد 28 آبان همزمان با هفتم امام حسین(ع)شهید شد.
شما چطور مطلع شدید؟

شب همان روزی که به من زنگ زد و گفت فردا می آیم، خواب دیدم یکی از همکاران اداره ام آمد جلوی در اتاقم و به من گفت منتظر نباش دیگر نمی آید.اذان صبح بود که از خواب پریدم و خیلی نگران شدم.خانه مادرم بودم و فقط منتظر بودم  هوا روشن شود و بروم خانه و دنبال ردی نشانی بگردم تا خبری از او بگیرم. مادرم گفت نگران نباش خودش گفته می آید.صبح به چند نفر زنگ زدم اما خبری از او نشد.
شما فرزند شهید هستید، فکر می کنید اهداف پدر و همسرتان و همه شهدای دوران دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم به یکدیگر نزدیک است؟

هدف یکی است و فقط نوع جنگ الان فرق می کند و تصور می کنم چیزی باید فراتر از فکرهای روزمره باشد تا طرف برایش جان بگذارد.آن زمان جنگ در داخل کشور بود و بخش هایی از خاکمان مستقیم درگیر بود .الان هم همان هدف است اما با فکرهای بالاتر. این همه سال دشمن سعی کرد با تهاجم فرهنگی مارا از پا دربیاورد اما تیرش به سنگ خورده است و این نسلی که رویش سرمایه گذاری شده است اجازه نمی دهد جنگ حتی به مرزهای کشورش برسد.با همان هدف می روند دورتر از مرزها می جنگند.
پدرچه سالی به شهادت رسیدند؟

سال 65 مفقود شدند و سال 73 پیکرشان برگشت.

 

در مورد بحث حقوق های میلیونی و دستمزدهای آنچنانی مدافعان حرم که دهان به دهان می چرخد چه دارید بگویید؟
این حرف ها برای امروز نیست و در طول این 30 سال برای شهدای جنگ تحمیلی هم این حرف ها زده شد.اینقدر گفته شد که بعضی ها از روی ناآگاهی می شنوند و فقط تکرار می کنند.بعضی ها را وقتی با آنها صحبت می کنی آگاه می شوند اما بعضی ها را احساس می کنی از روی یک عناد یا لجبازی فقط می خواهند حرف خودشان را تکرار کنند.هیچ وقت کسی جانش را با هیچ چیز بی ارزشی مثل پول معامله نمی کند.هیچ کس با فکر پول جانش را نمی برد وسط معرکه جنگ و اگر پولی به خانواده اش بدهند دیگر آن خانواده خوشی شان تمام شده و اگر هر روز این مبالغی که عده ای می گویند به حساب من بریزند خانه هایی که می گویند به من بدهند به دردم نمی خورد، برای من که سه سال از بهترین روزهای جوانی ام که می توانستم در کنار همسرم بهترین روزها را داشته باشم در تنهایی می گذارنم و در خانه ام دیگر بسته شده است، واقعا این پول به چه دردم می خورد.
انتظاری از مسئولین دارید؟

هیچ انتظاری جز اینکه واقعا گوش به فرمان مقام معظم  رهبری باشند و فقط در حرف نباشد و در عمل هم گوش به فرمان توصیه ها وفرموده های ایشان باشند.پدرو همسر شهیدم جزو قهرمانان زندگی ام هستند و به آنها همیشه افتخار می کنم.

 

انتهای پیام/ک

افزودن دیدگاه جدید

درباره متن فرمت

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس وب و ایمیل به صورت اتوماتیک لینک میشود .
سوال امنیتی
اگر شما یک بازدید کننده انسانی هستید و یک ربات نیستید به چالش و آزمون زیر پاسخ دهید.